عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عسلای مامان

یه کار جدید

وقتی نگات می کردم می دیدم هی داری سرتو تکون میدی و متوجه نمی شدم  منظورت از این کار چیه  ازت که پرسیدم گفتی با سرم دیکته می نویسم خودت هم زیاد از این وضعیت خوشحال نبودی و گفتی مامان دست خودم نیست   هر کلمه ای که به گوشت می رسه حالا چه از دهن کسی یا تلویزیون ، شروع می کنی به نوشتن اون کلمه  با کله ات روی هوا جالب اینجاست که حرف " واو  " و " میم " رو وقتی می خوای طبق معمول تو پر بنویسی کله ات رو مثل مدادت هی تکون تکون میدی که مبادا این حروف رو هوا تو خالی بمونن  ...
28 ارديبهشت 1391

آخرين جلسه

دوشنبه آخرين جلسه كلاسي برگزار شد به دعوت خانم معلم عزيزتون رفتيم مدرسه و سركلاس شما و پشت نيمكتها نشستيم شما هم در اين مدت توي حياط بازي مي كردين درمورد جشن الفبا صحبت شد و تصميم گيري شد اول قرار بود يك روز 5 شنبه در حياط مدرسه با حضور والدين جشن برگزار بشه ولي متاسفانه اين طور نشد و قرار شد فقط با حضور مادرها و در كلاس جشن برگزار بشه به هر كدوم از شما شعر يكي از حروف رو دادن كه حفظ كنين و حرف " ميم" مربوط به شماست و بايد روز جشن بخونيد و برنامه هاي ديگه مثل خوندن سرود ملي و شعر نيايش و .... عكس هم قرار شد با هماهنگي خانم معلمتون بريم آتليه ( البته خودش هم اونجا حضور خواهد داشت )و عكس بياندازيم كه روي تخته شاسي روز جشن به شما هديه داده ...
28 ارديبهشت 1391

روز مادر

عزيز دلم امسال تو به من يه جمله هديه دادي كه از همه چيز تو دنيا برام با ارزش تر بود. علتشم اين بود كه خودت اين جمله رو نوشته بودي ، كاري كه سال هاي قبل نمي تونستي انجام بدي . خيلي خوشحالم و برات آرزوي سلامتي ، طول عمر ،سربلندي و عاقبت به خيري دارم . براي دو تا مادر بزرگ ها هم همين جمله رو البته خيلي با سليقه تر با كادر و رنگ آميزي درست كردي و هديه دادي و اونها هم به اندازه من ذوق كردند و خيلي خوشحال شدند. ...
25 ارديبهشت 1391

عكس - پارك جمشيديه

جمعه گذشته رفتيم پارك جمشيديه واقعاً طبيعت زيبا و هواي دلپذيري بود هدف از عكسها بيشتر نشون دادن قسمتي از زيبايي هاي پاركه به خاطر همين هم تعدادش زياده ....... ادامه مطلب و اينم كلاغ هايي كه رادمان اونها رو تو غذاش شريك كرده بود   درضمن رادمان رو با انتخاب خودش كلاس كاراته ثبت نام كرديم و اينم پسر كاراته باز ما ...
19 ارديبهشت 1391

اين چند روز

خدا رو شکر اردو (باغ وحش ارم)بهت خیلی خوش گذشته بود و از حیوونا و کارهایی که انجام داده بودین با هیجان تعریف می کردی و من از حرفات فهميدم كه لذت اتوبوس سواري تا باغ وحش كمتر از لذت خود باغ وحش نبوده و ياد قديما مي افتم كه خودم هم همينجوري بودم و از مسير اردو خيلي خوشم مي اومد سه روز تعطیلی بود که به مهمون بازی گذشت یک روز ما مهمون داشتیم(خاله اينا اومدن خونمون) و روزای دیگه به مهمونی رفتیم شبها هم طبق معمول هر سال چون هوا خوب شده و دیگه سرد نیست پارك جلوي خونه ماماني اينا شده پاتوق افراد فاميل و هر شب دور هم جمع مي شن ولي ما فقط شبهاي تعطيلي مي ريم و به اونها ملحق مي شيم و اين چند شبه هم رفتيم و تو هم حسابي بازي و شيطوني كردي وقتي پارك ...
11 ارديبهشت 1391

اردو

امروز پسرم رفته اردو باغ وحش پارك ارم خيلي خوشحال بود و كلي ذوق داشت  گفت: معلممون گفته تيپ بزنيد  منم صبح موهاشو ژل زدم و سيخ سيخي كردم تو راه خوانه ماماني بوديم پرسيد: مي تونم از خوراكيام به حيوونا هم بدم ؟ منم گفتم نه مريض مي شن مسئولشون هم اجازه نمي ده  اونقدر سئوال پيچمون كرد كه آخرسر بابا گفت آره پسرم به ميمونا خوراكي بده چند شب پيش فيلم اخراجي هاي 1 رو ميداد از اونجايي كه مي دونستم فيلماي خنده دارو دوست داره گذاشتم باشه تا ببينيم با اينكه براي من تكراري بود ولي پسرم خيلي خوشش اومد و كلي خنديد ولي آخرش اشك تو چشماش جمع شده بود بغلش كردم و باهاش شوخي كردم تا از يادش بره ديشب بعد از انجام تكاليف تلويزيون ...
4 ارديبهشت 1391
1